نویسنده: غلامحسین ابراهیمی دینانی (1)




 

انصافاً حکمت متعالیه و خانواده موضوع بسیار مشکلی است. اطلاع ندارم ملاصدرا خودشان چقدر اهل خانواده بودند، اما می دانم دو دخترشان را بسیار دوست داشتند. به علت اینکه دو داماد بزرگوار به نامهای فیض کاشانی و فیاض لاهیجی داشتند. نمی دانم خانم فیض بیشتر از زندگی مشترکشان راضی بودند یا خانم فیاض! ظاهراً خانم فیض گله ای کرده بودند که شوهر خواهر من فیاض است و فیاض صیغه مبالغه است اما شوهر من فیض است و فیاض بالاتر از فیض است. صدرالمتألهین جواب دادند: دخترم، طلبه ها این را می دانند که گاهی می گوییم: «زیدُ عادلٌ» و گاهی می گوییم: «زیدُ عدلٌ». عدل مبالغه شدید را می رساند، فیض از باب «زیدُ عدلٌ» است و از فیاض بالاتر است کمتر نیست. بهر صورت اینها مطالبی است که نوشته شده است. دخترها و دامادهای ایشان افراد شایسته ای بودند. بزودی هم بزرگداشتی برای فیض کاشانی گرفته خواهد شد. آثار فیض و همچنین فیاض نشان می دهد که چکار کرده اند.
این مقدمه ی عائله مندی خانواده ملاصدرا بود. من ترجیح می دهم این بحث را وارد شوم که بذهنم آمد. ملاصدرا فیلسوفی است که از چهارصد سال پیش به حرکت جوهری شناخته می شود و شاید هم قبل از وی در طول کل تاریخ بشر، کسی این موضوع را بیان نکرده باشد.
صدرالمتألهین نظریات بدیع فراوانی دارد. گرچه برخی از افرادی که با تاریخ فلسفه اسلامی آشنایی ندارند، از باب التقاطی بودن به ایشان انتقاد می کنند. تاریخ فلسفه اسلامی فقط ابن سینا و سهروردی نیست، تاریخ فلسفه اسلامی، علوم عقلی اسلام و حتی کلامی است و حتی اگر کسی نحله های مختلف کلامی را نداند، نمی تواند بگوید به علوم عقلی اسلامی اشراف دارد. با علم به نحله های کلامی - عقلی طی چهارده قرن گذشته و معضلات عقلانی که در حرفهای متکلمین هست، و شبهاتی که در اعتقادات هست، می توان درک نمود که ملاصدرا در فلسفه چه جایگاهی داشته است.
صدرالمتألهین با سرپنجه تدبیر، معضلاتی را حل نمودند که از حضرت آدم ابوالبشر تا حالا حل نشده است و متفکران کلیمی، مسیحی، بودایی و مسلمان نتوانستند آنها را حل کنند. بیان نمودن کارهای ملاصدرا زمان زیادی می خواهد، در حالیکه اینهایی که می گویند کار ملاصدرا التقاطی و ترکیبی است، او را نفهمیدند.
تقریباً بیت الغزل فلسفه صدرالمتألهین، حرکت در جوهر است. جسمانیة الحدوث بودن نفس خودش مبحث عظیمی است. عالم معقول و معاد جسمانی را که هیچ متفکری نتوانسته با سبک عقلانی ثابت کند، ملاصدرا حل نموده است.
وی معاد جسمانی را از راه عقل ثابت می کند. حال آنکه متکلمین و حتی ابن سینا با این عظمتش هم نتوانسته اند آن را حل و اثبات نمایند. ابن سینا یک جا می گوید: معاد جسمانی درست نیست، یک جا می گوید معقول نیست، در کتاب شفا گفته آن را نمی فهمم! وقتی ابن سینا بگوید نمی فهمم و ملاصدرا آن را حل کند، یعنی ملاصدرا کار بزرگی کرده است. اینها همه از برکت حرکت جوهری است. یک لحظه درنگ کنیم و ببینیم حرکت جوهری یعنی چه؟ اصلاً جوهر یعنی چه؟ مادامی که ما جوهر را نفهمیم حرکت جوهری را نمی فهمیم.
از زمان ارسطو حتی پیش از وی موجودات به جوهر و عرض تقسیم شدند. ارسطو نُه مقوله عرض و یک مقوله جوهر، را ثابت کرده، ده مقوله دارد یعنی مقولات عشر. کانت دوازده مقوله دارد و سهروردی مقولات کمتری را مطرح کرده است. مقولات عرضی مثل کم و کیف و مضاف و وضع و أین و ... است مهمترین مقولات عرضی کم و کیف است.
آیا کسی در عالم جوهر را دیده است؟ این میز جوهر است. طول، عرض، ارتفاع، رنگ، وزن و ... دارد. اینها و هر آنچه که از میز می بینید، عرض هستند. آیا همین جوهر جسم محسوس هست؟ خیر. چه برسد به جوهر روح، جوهر نفس و جوهر عقل که بسیار لطیفتر هستند.
ما و هیچ موجودی حس جوهرشناسی نداریم. با حس نمی توان جوهر را شناخت. به همین جهت در علوم تجربی امروز، جوهر جایگاهی ندارد. اگر از یک شیمیدان یا فیزیکدان بپرسیم جوهر که در فارسی همان گوهر می شود، چیست، نمی داند؟ آثار را می بیند آنچه را که می بیند عرض است، البته تفاوت جوهر و عرض را نمی داند. می گوید آنچه را که من می بینم اینهاست.
ابتدا باید مفهوم جوهر و بعد مفهوم حرکت جوهری را درک کنیم، آنگاه است که در می یابیم در فهم حرکت جوهری، تا چه اندازه اشتباه می شود! مثلاً اتومبیل حرکت می کند، در جوهرش حرکت می کند یا در کم و کیفش؟ زمان در ما حرکت می کند یا ما در زمان حرکت می کنیم؟ ما بر زمان حلول می کنیم یا زمان بر ما حلول می کند؟ اگر ما مانند ماهیگیری باشیم که در جهان هستی تور می افکند و بخواهیم جوهر صید کنیم، هنگامی که تور را بالا بکشیم، می بینیم که درون آن یک سلسله اعراض است و جوهر صید نکرده ایم. اگر تورِ حواس را در دریای وجود بیندازید یک سلسله اعراض یعنی نسب، کم و کیف و ... را بالا می کشید. آن دسته از مقولاتی که در علم امروز با آنها سروکار داریم، اعراض هستند. فیزیکدان و شیمیدان با جوهر کاری ندارند و اگر هم نباشد، نگرانی ندارند اما فیلسوف اگر جوهر نداشته باشد، نمی تواند کار کند. برایش دو اشکال بوجود می آید یا همه سازمان فکریش به هم می خورد یا به جای مقوله جوهر باید نُه مقوله عرض را اصلاح کند. نُه مقوله عرض خودشان جوهر می شوند! چون تعریف عرض این است: «اذا وُجِدَ، وُجِدَ فی الموضوع» حالا اگر موضوع یعنی جوهر نباشد خود اعراض مستقل می شوند خودشان جوهر می شوند. یا باید نه مقوله جوهر قائل شویم که اگر جوهر زیاد بشود مشکل می شود ما تحمل یک مقوله جوهر بیشتر نداریم یا اگر اینها همینطور بی محل باشند سازمان فکری بهم می خورد.
پس فیلسوف باید جوهر را ثابت کند. جوهر معقول است پس با عقل ثابت می شود. عقل شما می گوید رنگ، باید حاملی داشته باشد. ما رنگ نداریم که روی چیزی نباشد. فقط رنگ باشد. حتی نمی توانیم زمان بدون محتوی داشته باشیم زمان بدون امر زمانی مفهوم ندارد و تهی است. یک امتداد تهی معنی ندارد. عقل مضطّر است. البته این اضطرار غیر از اضطراری است که دست انسان را ببندد. عقل همیشه دارای اضطرار است و چیزی را قبول می کند که مضطّر باشد. این اضطرار خیلی هم بد نیست. عقل با ضرورتها کار دارد. عقل جوهر را قبول می کند که چیزی است که اعراض بر آن سوارند. واژه ی "substance" برای جوهر رساتر است و «گوهر» هم واژه فارسی جوهر است. این عالم، عالم اعراض است و ما در عالم رنگ هستیم.
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد *** موسی با موسی در جنگ شد
گر دو رنگی از میان برداشتی *** موسی و فرعون کردند آشتی
حتی تا این حد که موسی و فرعون هم عَرَض هستند. گوهر انسانیت یعنی انسان کلی یعنی انسان افلاطونی. اگر رب النوع انسان در عالم مثل افلاطونی باقی مانده بود، در آنجا فرعون و موسی یی نبود و جنگ نداشتند. در رب النوع انسان جنگ موسی و فرعون نیست.
انسان معقول افلاطونی از عالم ارباب انواع وقتی به عالم رنگ تنزل کرد یعنی به عالم اعراض رسید، در این عالم موسی و فرعون بوجود آمدند و جنگ آغاز شد که تمام شدنی هم نیست. جنگ موسی و فرعون واقعه ای نبود که در مصر روی داده باشد، بلکه تا ابد در هر فرد از ما ادامه دارد. فرعونِ جهل ما با موسیِ عقل ما مرتب در جنگ است این گوهر از ضرورت عقلی است که باید ثابتش کنیم.
صدرالمتألهین به حرکت در جوهر واقف است. حرکت در مکان را می بینیم مثل حرکت اتومبیل، حرکت قطره ی باران و حرکتِ ... . اما شما اتومبیل را می بینید یا حرکت آن را؟
خیلی بعید است که ما حرکت ظاهری و حتی همین حرکت مکانی را حس کنیم. ملاصدرا این مسئله را طرح کرده است که آیا حرکت معقول است یا محسوس؟ پاسخ وی این بوده: «معقول بالإعانة من الحس.» او حرکت ظاهری را نیز معقول می داند.
هنگامی که در دیدن حرکت ظاهری تردید داریم، در مورد حرکت جوهر که آن را نمی بینیم، چه باید بکنیم؟ جوهر را نمی بینیم تا حرکتش را ببینیم! جوهر معقول است. اگر جوهر معقول و متحرک است و براهینی برای آن ذکر شده که در این بحث نمی گنجد، چگونه می توان آن را ثابت کرد؟ ساده ترین برهان ملاصدرا این است که چون عرض حرکت می کند و عرض وجوداً با جوهر متحد است و با آن اتحاد وجودی دارد. چون عرض حرکت می کند، جوهر نیز نمی تواند ثابت باشد.
اگر معقول که جوهر است حرکت کند، حرکت در امر معقول اتفاق افتاده است. این خیلی لوازم دارد عالم معقول متحرک است، اگر عالم معقول متحرک است پس در این عالم به هیچ وجه سکون وجود ندارد. البته ثبات مقوله ی دیگری است که از آن صحبت نمی کنیم. در واقع ملاصدرا در هستی، سکون نمی بینید. اگر با این دیدگاه ملاصدرا که در هستی سکون نیست، به عالم بنگریم، خیلی سهمناک است و آرامش و راحتی در میان نیست. برو، همچنان می رو، به پایانش مرس. پایان کجاست؟! سکون نیست، حرکت است و حرکت و متحرک هم یکی است. اینها که می گوییم گفتنش آسان است وقتی به لوازمش بیندیشیم سهمناک می شود. آغاز حرکت کجاست؟ آغاز حرکت جایی است که حرکت نباشد. آغاز زمان کجاست؟ برای زمان یک آغاز زمانی پیدا کنید؛ یعنی یک لحظه باید فکر کنید که یک لحظه، بی زمان نیست. لحظه یعنی چه؟ واحد زمان است؛ یعنی یک زمانی، زمان نیست. برای نبودن زمان باید زمانی فرض کنیم.
برای فرض نبودن زمان، باید زمان را فرض کنیم. لحظه ای که زمان نیست خود آن لحظه زمان است. به قول علما زمان چیزی است که از رفعش، وضعش لازم می آید؛ یعنی در جایی می خواهیم بگوییم که زمان تمام شد، جایی که می خواهیم تمامش کنیم و هنگامیکه می گوئیم یک لحظه تمام شدن باید یک لحظه ثابت کنیم، همان لحظه زمان است و چیزی که از رفعش وضعش لازم بیاید، شما نمی توانید آن را رفع کنید.
شما نمی توانید بی زمانی را فرض معقول کنید بلکه فقط می توانید یک لفظ بی معنی بگویید. ذهن توان ندارد، نه تنها در آغاز در انجام هم همینگونه است. لحظه یی که زمان می خواهد تمام شود آن لحظه، لحظه ی زمان است و از رفعش وضعش لازم می آید.
ملاصدرا به حرکت در جوهر قائل است. حال اگر زمان مقدار حرکت باشد، آغازش کجاست؟ انجامش کجاست؟ ملاصدرا می گوید: در حرکت شش چیز ضروری است که دو تای آن آغاز و انجام است. حرکت یک منه و یک الیه دارد؛ یعنی از جایی به جایی و از مبدأیی به مقصدی است. عقل می گوید حرکت یک آغاز و یک انجام می خواهد اما از طرفی نمی توان برای آن آغاز و انجام فرض کرد. پس این موضوع دچار یک پارادوکس است. آغاز و انجام در طول زمان کجاست؟ اگر تا لایتناهی بروید به آغاز زمان نمی توانید برسید و از این طرف هم اگر در آینده تا لایتناهی بروید به انجام زمان نمی رسید.
از سویی حرکت بدون آغاز وانجام معنی ندارد. برای این که این دو درست بشود یک چرخش فکری لازم است تا این حرکت را حرکتی طبیعی، مکانیکی، مکانی و زمانی ندانیم. فهم حرکت جوهری سخت است.
ملاصدرا برای کشف حرکت جوهری از انگیزه های دینی خیلی کمک گرفته است. انگیزه ی دینی ملاصدرا سبب شد تا تعقل کند و حرکت جوهری را کشف نماید. انگیزه ی صدرالمتألهین اثبات معاد جسمانی است. اگر اغراق نگویم که اغراق نیست همه ی فلسفه او در خدمت اثبات معاد است که کاری بس سترگ و عظیم می باشد. صدرالمتألهین در شواهدالربوبیه، می گوید که آیات بعضی متشابه و برخی غیر متشابه اند و برای آیات متشابه سه نظریه نقل می کند: حنبلی ها گفته اند حمل به ظاهر است؛ «یدالله» یعنی خدا دست دارد. «ان الله علی العرش استوی» یعنی خدا یک تخت دارد. ابن تیمیه همین را می گوید. او در مسجد دمشق هنگامیکه موعظه می کرد، به آیه تنزیل و نزول که رسید بلند شد و از منبر چهل پله یی که بر آن بود، تند تند پائین آمد و گفت همانطور که من از این پله ها پائین آمدم، خدا هم از عرش پائین می آید. وی حنبلی مذهب بود. بسیار هم باهوش است یک عده ای می گویند همین که هست. فرمول هم فرمول احمدبن حنبل است. یک فرمول ارائه کرده است؛ از او پرسیدند «ان الله علی العرش استوی» به چه معناست؟ گفت: «هذه آیه منزلة من الله، الاعتقاد به واجب والکیفیة مجهولة و السؤالُ عنه بدعة» این آیه منزل است، باور به آن واجب است، کیفیت آن مجهول است و پرسش از آن هم حرام است.
این فرمولی است که بسیاری آن را می گویند. از همه ی کشورهای اسلامی به آن معتقدند. اما حاضر نیستند بگویند علم کلام؛ می گویند علم العقیده؛ عقیده راست کیشی و آنهم همان است که احمدبن حنبل گفته است. این عقیده فقط در عربستان نیست، همینجا در تهران هم وجود دارد.
نظر دیگری هست که همه ی آیات را به تأویل می برند. تفسیر التأویلات منسوب به ابن عربی که البته شیخ عبدالرزاق کاشانی آن را نوشته است، همه ی آیات را تأویل به معنی عارفانه می کند و محکم و متشابه هم قائل نیست.
نظریه متوسطی هم هست که بعضی جاها تأویل و برخی جاها ظاهر آیه را قبول دارد. ملاصدرا بعد از گفتن اینها حرف عجیبی می زند می گوید: نمی دانم چرا در آیاتی که راجع به مبدأ عالم و خداوند در قرآن کریم است، بسیاری از حکما، متکلمین، فقها و متشرعین تأویل در مبدأ را جایز دانسته اند. بسیاری از آیات دلالت بر جسمانیت خداوند دارد و برای خداوند جهت قائل می شود. شما وقتی دعا می کنید، جهت قائل می شوید و جهت برای چیزی است که جسم داشته باشد. بطور مثال یدالله، عین الله، لقاء الله، ظاهرشان بر تجسم خداوند دلالت دارد، اینها تأویل می کنند که خداوند جسم نیست و «علی العرش» هم تأویل می کنند که تخت ظاهری نیست، استیلا و احاطه خداوند است. فقها، متکلمین و متشرعین در آیات راجع به مبدأ؛ کم و بیش تأویل را می پذیرند، اما هیچکدام از آنها تأویل در آیات راجع به معاد را نمی پذیرند.
سؤال ملاصدرا این است که فرق بین آیات مبدأ و معاد چیست؟ چرا در آیات مربوط به مبدأ تأویل می کنند اما در آیات مربوط به معاد تأویل نمی کنند؟ بنابراین ملاصدرا تمام همتش را گذاشته بنحوی که رضایت خاطر متشرعین و فیلسوفان را بدست آورد، معاد جسمانی را اثبات کند، اما هنوز هم راضی نیستند.
مرحوم حاج محمدتقی آملی امام جماعت مسجد مجد حاشیه ی خوبی بر منظومه حاج ملا هادی سبزواری دارد که وقتی در آن به مسئله معاد می رسد یکدفعه این فقیه و فیلسوف بزرگوار مثل یک شاعر مثل نظامی که صحنه آرائی می کند عباراتی می گوید مثل اینکه: ای خدا، ای ملائکه آسمان، ای کروبیون، ای علیین، همه شهادت بدهید که من به معاد ملاصدرا باور ندارم. چنان صحنه آرایی می کند که آدم متأثر می شود. او فیلسوف است اما با این شدت و حدّت نظریه ملاصدرا در معاد را رد می کند. من عقیده دارم کسی که معاد ملاصدرا را نفهمد و رد کند، تا ابد توفیق درک حقیقت معاد نصیبش نمی شود، مگر اینکه بمیرد در این عالم نمی تواند.
من هیچ متفکری ندیدم که در مسئله معاد به اندازه ملاصدرا فکرش تعالی داشته باشد. بعد از ملاصدرا تنها کسی که با حفظ مبانی ملاصدرا، در معاد نظریه بدیعی ارائه می کند، آقا علی مدرس زنوزی است که بنده کتابی درباره ی نظریه ی ایشان در باب معاد نوشته ام که عقلی است نه نقلی ولی از حدیث امام صادق (علیه السلام) الهام گرفته شده و بسیار اعجاز انگیز است. یک رساله کوچک به اسم سبیل الرشاد دارد که خیلی هم سخت است. من این رساله را بصورت یک رساله ی دیگر توضیح دادم که اسمش معاد از نظر حکیم مدرس زنوزی است. بعد از چهارصد سال ایشان حرف تازه ایی دارد که معاد جسمانی را از راه عقلانی اثبات می کند وگرنه دیگر فلاسفه یا پیرو ملاصدرا هستند یا نظریه وی را انکار می کنند. بعد از ملاصدرا و حتی بعد از زنوزی، دیگر بزرگان مانند امام خمینی، علامه طباطبایی و هیدجی، صدرایی هستند و چند نفری هم مانند مرحوم حاج محمد حسین اصفهانی کمپانی که در نجف اشرف درس می خواند و هم فیلسوف، هم فقیه بود، معاد زنوزی را پذیرفتند.
استاد حاج محمد حسین شاگرد زنوزی بوده که در نجف درس می داد و آنجا حاج محمد حسین، نظر زنوزی در باب معاد را پذیرفت. بالاخره حرکت جوهری، حرکت مکانی و حرکت زمانی نیست. حرکت جوهری حرکت از محسوس به معقول است و از معقول به اشد معقولاً و از اشد معقولاً به اشد معقولاً و همینطور ... .
به یک تعبیر حرکت به عالم معقول است و به یک تعبیر حرکت از کثرت به وحدت است. انسان هر چه پیش می رود به وحدت نزدیک می شود. عائله هم اینجاست در این عالم انسان عائله مند است و حتی کسانی که مجردند عائله مند هستند. حرکت جوهری از عائله مندی به تفرد رفتن است.
ملاصدرا می گوید: انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است و بنده یک وقت عرض کردم که انسان اجتماعیُ الحدوث و فردانیُ البقا است. انسان اجتماعی الحدوث است. اگر جامعه نباشد انسان نیز نمی تواند باشد. اما آدمی فردانیُ البقاء است. انسان با جامعه آغاز می کند و هر چه تعالی پیدا کند، بسوی وحدت پیش می رود و حرکتش از کثرت به وحدت است.
حال این وحدت کجاست؟ ذات پاک بی بدیل و بی نظیر حق تعالی است. خداوند، واحد بالذات و فرد بالذات ازلی و ابدی است؛ و لیس له شبیه و لا نظیر. اگر حرکت بسوی حق است، اگر من الله الی الله است، حرکت بسوی وحدانیت است.

پی نوشت :

1- این مقاله متن سخنرانی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران، در یازدهمین همایش بزرگداشت حکیم ملاصدرا است که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
خامنه ای، سید محمّد، حکمت متعالیه و تدبیر خانواده بهمراه ملاصدرا و مکتب شیراز (مجموعه مقالات یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین شیرازی) (1388)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول